کودک افغان
ناهيدبشردوست ناهيدبشردوست

در يکى از روز هاى داغ تابستان که فصل تموز در هر کجا هواى گرمش را مي گسترد و دلها بخاطر لميدن در يک سايه سرد و بدون گرد و خاک در تقلابود، از گوشه شهر ميگذشتم .کودک پا برهنه را ديدم ، در حاليکه عرق از سرو رويش بر گريبان پاره ـ پاره او ميريخت با دستهاى سياه و لباس کهنه با تمام قوت ميکوشيد تا تاير موترى را هوا دهد، صورتش از فشار بسيار کبود گشته بود و دستهاى لاغرش که توان  انجام آن کار را نداشت نميتوانست او را  يارى رساند .

دلم خون شد نزديک اورفته  در مورد زندگيش پرسيدم ،او قصه اينکه چرا به انجام اينکار شاقه مجبور شده است گفت :

پدر و دو برادر بزرگم را در يک حمله انتحارى که سال گذشته در همين نزديکى ها رخ داد، از دست دادم !همين حالا سه خواهر و مادر م را من اعاشه و اباطه ميکنم .

پرسيدم چقدر  عايد دارى ؟

با حالت افسرده گفت : روز سى يا بيست افغانى ....

پرسيدم مکتب ميروى؟! در حاليکه عرقهاى پيشانيش را با پشت آستينش پاک کرد گفت :

آن ميروم ، متعلم صنف هفتم يکى از مکاتب ميباشم  . علاقمند بودم داکتر شوم و به ملک خود خدمت نمايم، اما حالا مسؤوليت خانه را بدوش دارم به مشکل دروس مکتب را به پيش ميبرم ،در حاليکه از سينه اش آه درد آلودى کشيد با نااميدى تمام گفت :

ميدانم که به آرزوى خود نميرسم !

اين حالت آن کودک مرا که خودم نيز سر پرستى يک خانواده دردمندى را با چهار کودک متعلم و آرزومند خود به عهده دارم برآشفته ساخت ، ندانستم چگونه با او همدردى کنم ،دلم خون شد ، نتوانستم جلو اشکهايم را بگيرم . وقتى به خانه برگشتم اين شعر را نوشتم .

 

کودک افغان

 

کودک پا برهنه  افغان

اشک بر چشم و ديده ات گريان 

غنچه خنده بر لبت خشکيد 

در پى لقمه نانى سرگردان

 

زير خرشيد داغ فصل تموز

تن تو ميگدازد از گرمى

سينه ات خورده داغ بى پدرى

با غم و رنج غصه سر گرمى

 

بر گريبان پاره ـ  پاره تو

نقش صد قطره اشک تصوير است

در نگاه حزين و خسته تو

آرزو هاى مرده جاگير است

 

با تن استخوانى و لاغر

ميروى توشه غمت بر دوش

هرکسى بانگ آرزو بر لب

ليک لبهاى خشک تو خاموش

 

کلبه خاکسار و ويرانت

زير آوار خاک گرديده

خاطرآشفته از غم ديروز

سينه ازغصه چاک گرديده

 

اى زميلاد جنگ گشته پديد

اشک و آه و فغان و گريه تو

غم بى خانمان چه کرد باتو

بشکست غنچه  هاى خنده تو

 

يک خيال است حسرت شادى

بدل نااميد و نالانت

فصل پژمرده گى کشيده رقم

برگل و برگ باغ و بستانت

 

عاقبت بال غم شکسته شود

بردل آسمان خاموشت

پرتو آرزو بتابد باز

بر بساط دمان اميد ت

                                ١٣٨٦\\٥\\٣٠  


September 2nd, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان